محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

محمدحسین؛ داداش محدثه

محرم 97

پسر عزیزم امسال اولین محرمی هست که پیش مایی البته پارسال هم بودی ولی تو دل مامانی.امسال محرم هم همانند سالهای پیش به هیئیت محمود کریمی رفتیم که خیلی خوب بود با این که زود میرفتیم و شما کوچولو بودی اصلا اذیت نکردی گل پسر مامان فقط تنها جایی که خیلی اذیت میکردی هم خودتو و هم ما رو تو ماشین بود تا برسیم . اینجا تو حیات چیذر امامزاده علی اکبره تقریبا همیشه وسط مراسم خوابت میبرد عزیز دل مامان صاحب اسم روی لباست نگهدارت باشه. ...
31 شهريور 1397

همایش شیر خوارگان حسینی

هر تپش لالای عاشقانه ای میان خون و اخگر است                                                                       قلب تیر خورده ام گاهواره علی اصغر است   پسر گلم امسال نیز همانند سالهای گذشته اولین جمعه ماه محرم همایش شیر خوارگان برگزار شد که منو شما دوتایی رفتیم مصلی تهران و تو این مراسم شرکت کردیم که خیلی مراسم خوبی بود اینجا گل من 8 ماه و 20 روزته. ودر آخر هم اینطوری خوابت برد ...
23 شهريور 1397

جشن دندونی

عزیز دل مامان و بابا پسر گلم به خاطر اینکه ایام محرم نزدیک بود مجبور شدیم سریعتر جشن دندونیت و برگزار کنیم یعنی چهارشنبه که متوجه شدیم یکشنبه جشن گرفتیم چون فرداشبش میشد شب اول محرم.برای جشن هم میخواستیم شام تو رستوران بخوریم و کیک و میوه رو بیایم خونه که مامان مرضی زنگ زد و گفت که باید بیایید خونه ما جشن و بگیرید همه چی با من فقط شما کیک و تزیئنات با شما خلاصه من و بابایی هم قبول کردیم و از شب قبلش رفتیم خونه مامان مرضی و کارارو ردیف کردیم.دست مامان مرضی هم درد نکنه که خیلی زحمت کشیده بود.مهمونهامون هم که باباحاجی و مامانجون دایی مهدی اینا و عموها و عمه جونی و مامان منیژ بودن. اینم از عکسا... عکس شما ...
20 شهريور 1397

رویش اولین مرواریت مبارک عشق مامان

سلام سلام صدتا سلام         من اومدم با دندونام        میخوام نشونتون بدم          صاحب مروارید شدم                  یواش یواش و بیصدا              شدم جزو کباب خورا سلام پسر یکی یه دونه ی خودم بلاخره بعد از کلی عذاب کشیدن و اذیت شدن صاحب مروارید شدی مبارکت باشه عزیزدلم. درست ۸ ماه و ۱۲ روزت بود که داشتم شیر بهت میدادم که متوجه دندون خوشگلت شدم که اتفاقا دایی اینا و مامانجون خونه ما بودن و بعد از این...
15 شهريور 1397

سفرنامه شمال۲

پسر گلم محمد حسین جانم یه شب خونه مامانجون نشسته بودیم که یهو بابا جون و دایی تصمیم گرفتن یه سفر دو روزه بریم شمال که همگی موافق بودیم فرداش  وسیله برداشتیم پنج شنبه ۸ شهریور صبح زود راه افتادیم و تا شنبه صبح برگشتیم خیلی خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت.تو این سفر هم مثل سفرهای قبل اصلا اذیت نکردی گل پسرم.اینم چند تا عکساز این سفرمون... اینجا تو راه رفتنه که اصلا ماشین ودوست نداری و اگه خواب نباشی همش بهونه میگیری هی میری جلو و میایی عقب تا برسیم. اینم عکس شما با آجی جون کنار دریا کلب آب بازی کردی اینم چند تا عکس از فضای ویلا اینجا هم لب دریا برات سرلاک درست کردم ...
12 شهريور 1397
1